گذری تاریخی از عاشورا تا اربعین
تاریخ انتشار: ۸ آبان ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۳۰۲۵۷۹
تاریخ پرنشیب و فراز بشر از آغاز، شاهد جنگها و برخوردهای خونین و فراوانی بوده که بر سر کسب قدرت و پیروزی میان جناحهای درگیر اتفاق افتاده است، ولی گاهی این برخوردها از سطح یک درگیری نظامی صرف میان افراد، فراتر رفته که نمونه آن در عاشورا موج میزند.
به گزارش خبرنگار قرآن و معارف خبرگزاری شبستان، تاریخ پرنشیب و فراز بشر از آغاز، شاهد جنگها و برخوردهای خونین و فراوانی بوده که بر سر کسب قدرت و پیروزی میان جناحهای درگیر اتفاق افتاده است، ولی گاهی این برخوردها از سطح یک درگیری نظامی صرف میان افراد، فراتر رفته و به صورت جنگی تمام عیار میان دو جریان و دو جهان بینی مختلف درآمده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چنانچه تمام جنگهایی که میان جبهه اسلام واقعی و شرک و استکبار پیش آمده از این قبیل بوده است، ولی آنچه سرنوشت نهایی جنگ را در این جهاد مقدس و مستمر تاریخ با جبهه کفر و شرک تعیین نموده، همیشه پیروزی نظامی نبوده است، بلکه گاهی پیروزی و افتخاری که شهادت و خون آفریده است از توان هر سلاح و شمشیری بیرون بوده و این درست همان حقیقتی است که در جریان قیام خونین عاشورا به واقعیت پیوست، و لذا نوشتهاند:
«لم یتزلزل ارکان دول بنی امیة الا بعد شهادته و لم یظهر للناس کفرهم و ضلالتهم الا عند فوزه بسعادته»، پس از شهادت امام حسین(ع) پایههای حکومت اموی متزلزل و چهره کفر و ضلالت آنان برای مردم ظاهر و افشا گردید، و اینچنین است که در فرهنگ قرآن از شهادت بعنوان «احدی الحسنیین» یاد شده است، و آن نتیجهای که قیام تاریخی و بینظیر عاشورا به بار آورد در حقیقت تفسیری رسا برای این بخش کوتاه و پرمحتوای این آیه است.
ریشهیابی عاشورا
یکی از مشکلاتی که پیوسته جامعه بشر در طول حیات خویش با آن روبرو بوده، مشکل رهبری است و متأسفانه غالباً افراد در این مسأله از روی اشتباه و یا تحت تأثیر تهدید و تطمیع به گمراهی کشیده شدهاندپ و فاجعه آمیزتر از آن این بوده که فرصتطلبان ستمگر با نیروی همین مردم، پیامبران و امامانی را که برای رهائی و هدایتشان بپا خاستهاند از پای درآورده و به شهادت رساندهاند.
امام باقر(ع) چنین افرادی را به گوسفندی تشبیه میکند که از شبان و رمه جدا افتاده و در جریان جست و خیزش در تکاپوی گله و شبان، به اشتباه به گله و چوپان بیگانه میپیوندد و پس از توجه به اشتباهش از آنها جدا شده و به گله و چوپان دیگر و همین طور تا سرانجام در حالت تحیر و سرگردانی، گرگی فرا رسیده و از بیپناهی و بیسرپرستی او استفاده نموده و او را طعمه خویش میسازد.
سپس امام (ع) چنین نتیجه میگیرد: «و کذلک و الله- یا محمد- من اصبح من هذه الامة لا امام له من الله عزوجل ظاهر عادل، اصبح ضالاً تائها»، محمد بن مسلم! به خداوند سوگند کسی که از میان امت، امام حاضر و عادلی که از سوی خدای عزوجل تعیین شده باشد انتخاب ننماید، به گمراهی و پریشانی خواهد افتاد.
و این امثال، ترسیمی رسا از وضع جامعهای است که در سقیفه و صفین و ساباط و کربلا از رهبر واقعی و امت محمدی جدا شده و سرانجام دچار گرگان خون آشام اموی شدند که بنام خلافت و جانشینی رسول خدا(ص) سرنوشت آنان را در دست گرفته و از هیچ جرم و جنایتی نسبت به آنها کوتاهی نکردند، و ای کاش از اشتباه اول و دوم خویش عبرت گرفته و در کربلا به تکرار آن نمیپرداختند.
گرچه آنچه را که در صفین واقع شد اگر به گفته عقاد- نویسنده مصری- بواسطه ترفند سیاسی قرآن بر سر نیزه کردن به توان نام فریب و اشتباه بر آن نهاد، ولی در کربلا هرگز چنین اشتباهی در کار نبود، چرا که حکومت عدل علی(ع) در آن مدت کوتاه خویش توانست با تمام مشکلاتی که برایش به وجود آوردند، نمونهای کامل و درست از سیاست صحیح و حکومت واقعی اسلامی به جامعه ارائه دهد.
از این رو معاویه با تمام تلاشی که در اسلامی جلوهدادن حکومت ضد اسلامی خویش نمود، نه تنها نتوانست پایگاهی در میان جامعه پیدا نماید، بلکه روز به روز بر نفرت و نارضایتی مردم از حکومت او افزوده و افزودهتر شد، تا آنجا که به ناچار چهره نامردمی خویش را به رسم همه دیکتاتوران تاریخ نشان داد و دست به تبعیدهای دسته جمعی از عراق به نقاط دوردست مرزی زد و اقدام به قتل وزندان و شکنجه کسانی کرد که سرانجام متوجه این اشتباه بزرگ خویش گردیدند که معاویه را به جای علی(ع) به رهبری انتخاب نموده بودند و امیرمؤمنان(ع) در آخرین روزهای حیاتش در بستر شهادت از اینکه مردم در نهایت به اشتباه خود پی خواهند برد، خبر داد و فرمود:
«غدا ترون ایامی و یکشف لکم عن سرائری و تعرفونی بعد خلو مکانی و قیام غیری مقامی» فردا است که ایام (درخشان حکومت) مرا ببینید و اهداف و خواستههایم برایتان آشکار شود، و پس از خالی ماندن جایم و قرار گرفتن دیگری در جایگاهم مرا خواهید شناخت.
اینک آن روز فرا رسیده بود و مردمی که از حکومت ظالمانه اموی سخت به تنگ آمده بودند حکومت عدل علی(ع) را در رهبری فرزندش امام حسین(ع) جستجو مینمودند و لذا به امام نامهها نوشته و او را از آمادگی خویش برای سقوط امویان و استقرار حکومت اسلامی بدست آن حضرت مطلع ساختند، ولی حکومت رعب و وحشت اموی که دلهای آن مردم سست اراده و بیایمان را از ترس و طمع لبریز نموده بود بر سر این عهد و تصمیم استوار نماندند و لذا «مجمع عامری» در راه بازگشت از کوفه به امام(ع) که از وضع کوفه جویا شده بود گفت: بزرگان و سران کوفه رشوههای کلانی جویا شده گفت:
بزرگان و سران کوفه رشوه های کلانی دریافت کرده و علیه شما هم دست شدهاند «و اما سایرالناس بعدهم فان قلوبهم تهوی الیک و سیوفهم غداً مشهورة علیک» ولی سایر مردم دلهایشان شیفته شما و شمشیرهایشان فردای جنگ آماده کشتن شما است و فرزدق نیز همین تعبیر را به این صورت تکرار کرد:
«قلوب الناس معک و سیفهم مع بنی امیه» قلبها با تو و شمشیرها با امویان است و سرانجام شمشیرهایی که در صفین برای سرنگونی حکومت اموی، بالا رفته، ولی با فریب بر سر نیزه کردن قرآن به نیام بازگشت، در کربلا برای تثبیت حکومت اموی و ریختن خون فرزند علی(ع) بالا رفت و بدین ترتیب بزرگترین فاجعه تاریخ اتفاق افتاد.
.... تا اربعین
فاصله میان عاشورا تا اربعین، از نظر زمانی، فاصله چندانی نیست ول نقشی را که خاندان شهیدان عاشورا در این فاصله کوتاه در رساندن پیام خون آن شهیدان به جامعه و تاریخ، ایفا نمودند، تمام تلاش بیست ساله حکومت معاویه و سپس جانشینان او را، در مشروع جلوه دادن خلافت اموی، به کلی خنثی و بیاثر ساخت و شمشیرهایی را که در جهت اراده و خواست حاکمان ستمکار اموی بالا میرفت با دلهای مردم هم سو نمود و کوفه و دیگر شهرهای اسلامی آن روز را به کانون انفجاری علیه حکومت بنیامیه تبدیل ساخت، آن چنان که در نهایت به سقوط خفت بار آنان منتهی گردید و بدین ترتیب رسالت خانواده همه شهیدان را در پاسداری از خون شهید و حفظ دست آوردهای انقلابی که بخاطر آن، عزیزانشان به فوز و فیض عظیم شهادت نائل گردیدهاند، مشخص و روشن ساختند.
به راستی اگر نقش امام سجاد(ع)، زینب کبری(س) و دیگر شاهدان بازمانده صحنه کربلا در نقل لحظه به لحظه و جزء به جزء حوادث کربلا نبود، چهرهای که دشمن میخواست؛ از امام حسین(ع) و عاشورا ترسیم ساخته و به تاریخ منتقل سازد، چهرهای نبود که ما امروز از امام و عاشورا میشاسیم و در نتیجه عاشورا با تمام شکوه و عظمتش در تاریخ - و لااقل برای مدت زیادی - مسخ و محو میشد و این واقعیتی است که با نگاهی به برنامهریزی و تدارکات قبلی دستگاه تبلیغات اموی میتوان به آن پی برد.
امویان از نظر تبلیغات در وضعیت بسیار بالایی قرار داشتند، چرا که معاویه از همان آغاز، خود را با مردی روبروی میدید که با سابقهترین و درخشندهترین چهره اسلام بود و از نظر نظامی در موقعیتی پائینتر از امیرمؤمنان(ع) قرار داشت و به همین دلیل بود که در صفین در آستانه سقوط کامل قرار گرفت ولی درست در همان لحظاتی که میرفت برای همیشه به آن جریان نفاقگونه اموی پایان داده شود اتفاقات نامتعارفی رخ داد.
دیگر قدرت نظامی معاویه کارآئیش را از دست داده بود، به قدرت تبلیغاتی متوسل شده و با بر سر نیزه کردن قرآن، سرنوشت جنگ را به سود خویش تغییر داد، و این خود نمونهای روشن از نیروی دستگاه تبلیغاتی معاویه و میزان تأثیرپذیری جامعه ناآگاه و رشد نیافته آن عصر بود چرا که معاویه دهها نفر مفسر قرآن، محدث و قاری و شاعر و داستانسرا و چهرههای مورد قبول جامعه و مغزهای سیاسی را به وعده مال و مقام به سوی خویش جلب نموده و به وسیله آنان قدرت تبلیغاتی بیرقیب و نیرومندی به وجود آورده بود و به واسطه همین دستگاه تبلیغاتی بود که توانست امیرمؤمنان(ع) را با آن همه سابقه و صلاحیت، منزوی سازد و خود را به عنوان خلیفه رسمی پیامبر(ص) بر جامعه اسلامی تحمیل نماید.
روش تبغلیاتی یزید
یزید نیز که همان دستگاه تبلیغاتی معاویه را در کنار داشت فکر میکرد که با کشتن امام حسین(ع) و سپس با ترور شخصیت او همه چیز، به همان سادگی پایان میپذیرد و از این رو پس از پایان کار نظامی، دست به کار تبلیغاتی زد و در این راستا:
1- عاشورا را روز پیروزی خدا معرفی نمود، و از این جهت هنگامی که ابن زیاد، «زید بن ارقم» یکی از اصحاب رسول خدا(ص) را گریان میبیند، با اعتراض به او میگوید: «اتبکی لفتح الله؟!» آیا از این فتح و پیروزی «الله» گریانی؟!!
2- عاشورا را چنانچه امام صادق(ع) میفرماید، روز عید اعلام نمودند، و نیز این روز را چنانچه در زیارت عاشورا میخوانیم «اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنو امیه» روز پربرکت و مبارک بخاطر قتل امام معرفی کردند!
3- از روز عاشورا بعنوان روز گرفتن روزه شکر و انجام دیگر اعمال خیر بهمین منظور تبلیغ می گردید و برای نمونه زنی ده شتر قربانی نمود!!
4- به نشانه شادی و رضایت از قتل امام از سوی امویان چهار مسجد در کوفه بازسازی میگردد، تا بناهای یادبودی برای چنان پیروزی باشد!!
5- از قیام حسین بن علی(ع) بعنوان حرکتی از سوی انسانی خارج از دین اسلام در برابر امام مسلمین و حکومت قانونی او تبلیغ شد چنانچه یکی از مبلغان و ارتشیان لشکر یزید با خطاب به افراد خویش میگوید: «لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدین و خالف الإمام» در کشتن کسی که از دین خارج و بر خلیفه و رهبر جامعه شوریده است تردیدی به خویش راه ندهید!!
اینها نمونهای اندک از تبلیغات بسیاری بود که از سوی دستگاه تبلیغاتی اموی ترتیب داده شده بود و در کوفه و شام، تمام شهر را آزین بسته و جشن پیروزی برگزار ساخته بودند تا در میان آن جنجال تبلیغاتی، فریاد رسای عاشورا و پیام خون رنگ شهیدان را محو و نابود سازند، ولی غافل از اینکه آن خونهای پاک و مقدسی که در آن سرزمین تفتیده «طف» بر زمین ریخته بود، میرفت که تازه به ثمر نشسته و آن حرکتی که آنان در عاشورا بنیانگذار آن بودند، از نو در جامعه و تاریخ آغاز گردد، و مقدمات این کار بدست خود یزید تدارک دیده شده بود، چرا که اگر اهلبیت امام را از همان کوفه بدون سر وصدا به مدینه باز میگرداند و سپس به تبلیغ و تحریف عاشورا میپرداخت، شاید به هدف خویش میرسید، ولی چنین نکرد، بلکه در هر شهری قبل از ورود آنها، مردم را دعوت به اجتماع نمود، و نیز دلارالإماره کوفه و کاخ خضراء شام و مسجد دمشق را از مردم پر نمود تا پیروزی خود و شکست دشمنش را به نمایش گذارد.
اما اهلبیت(ع) از همین اجتماعات در شهر و کاخ و مسجد برای تشریح حادثه عاشورا و افشای چهره کریه امویان و عمال آنان، آن چنان بهرهبرداری نمودند که تاریخ عاشورا را همانگونه که بود نگاشتند و بدین ترتیب پیام خون شهیدان را به جامعه و تاریخ رساندند و معاویه که روزی به هنگام صدای اذان مردی او را به دست برداشتن از مبارزه با پیامبر(ص) دعوت کرده بود، در پاسخ گفت:
«الا دفنا دفنا» تا دفن کامل این صدا و تام محمد(ص) به تلاشم ادامه خواهم داد و یزید از همانجا که پدر به پایان برده بود، کار او را با شهادت امام دنبال نمود، اینک آنگونه به شکست خفت باری در این هدف پلید خویش دچار شده بود که گناه و مسئولیت قتل امام را به گردن دست نشاندهاش ابن زیاد میانداخت و میگفت:
«و لو کنت انا المتولی لحربه لما قتلته ... و لکن عبیدالله بن زیاد لم یعلم رأیی فی ذلک و تعجل علیه بالقتل فقتله و لم یستدرک مافات» اگر من خود مسئول جنگ با او بودم هرگز او را نمی کشتن ولی ابن زیاد که نظر مرا در این مورد نمیدانست، خودسرانه در قتل او شتاب نمود و گذشته را نمیتوان جبران نمود. و ابن زیاد فرمان قتلی را که به عمر سعد داده بود، مصرانه از او میخواست تا او را مسئول قتل امام معرفی ننموده و خود را تبرئه نکند.
و از این رو هنگامی که مردی بنام ابراهیم بن طلحه از امام سجاد(ع)- پس از عاشورا- میپرسد: در این جنگ چه کسی پیروز شد؟ امام در پاسخ میفرماید:
«اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذن ثم اقم» اگر میخواهی بدانی که چه کسی پیروز شد، چون وقت نماز فرا رسد، اذان و اقامه بگو، تا ببینی آیا نام ننگین معاویه و یزید در تاریخ دفن شد و یا نام پیامبر(ص) و صدای رسای اذان و اسلام.
آنچه را که امام سجاد(ع) پس از فاصله کوتاهی با حادثه عاشورا بیان نمود، حقیقتی بود که رفته رفته دستگاه اموی مجبور به اعتراف به آن شد، پس از واقعه عاشورا، موقعیت امویان هر روز متزلزل و متزلزلتر شد تا آنجا که رژیم اموی مجبور شد با آزاد گذاشتن دست والیان جلادی چون حجاج در مناطقی که به کانون انفجاری علیه آنان تبدیل گشته بود، به آرامش اوضاع کمک نماید.
حجاج همان چهره پلید تاریخ است که از عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی نقل شده است که اگر هر امتی خبیثترین فرد خود را ارائه دهد ما با ارائه حجاج در این مسابقه برنده خواهیم بود، حجاج در مدت بیست ساله ولایتش صد و بیست هراز انسان بی گناه را به بدترین وضعی به شهادت رساند.
گذشته از آنهایی که در سیاه چالهای مخوف او و یا در جریان حملههای نظامیش به قتل رسیدند، تا بدین وسیله موقعیت متزلزل خلافت اموی را تثبیت نماید ولی با این همه، عبدالملک که در مورد همه این قتلها رضایت خاطرنشان میداد در مورد اهلبیت(ع)، به حجاج مینویسد:
«اما بعد فجنبنی دماء بنی عبدالمطلب فانی رأیت آل ابی سفیان لما و لعوا فیها لم یلبثوا بعدها الا قلیلاً» - مرا از آلوده شدن به خون خاندان عبدالمطلب بدور دار، چرا که خود شاهد بودم که خاندان ابوسفیان چون در ریختن خون آنان حرص و ولع از خویش نشان دادند، جز مدتی کوتاه درنگ ننمودند. و در نقل دیگری آمده «لم ینجحوا» پیروز نشده و شکست خوردند.
همچنین شهادت امام مجتبی(ع) که سالروزش را در 28 صفر به سوگ مینشینیم نیز از جنایاتی است که بدست همین خاندان انجام گرفته است.
ولی ای کاش بنیعباس از آنچه جنایات آل ابی سفیان در مورد خاندان علی(ع) بر سر آنان آورد و سرانجام به سقوط خفت بارشان منتهی گردید عبرت میگرفتند و فرزندان بزرگوار آن حضرت را در زمان خلافت غاصبانه خویش به شهادت نمیرساندند، چنانچه مأمون امام هشتم و معتمد عباسی امام عسکری(ع) را مسموم ساخت، و آنچه رسول خدا(ص) به امام مجتبی(ع) فرموده بود، واقع شد که «ما منا الا مقتول او مسموم» از اهلبیت(ع) ما کسی نیست جز آنکه بدست دشمن، مقتول و یا مسموم گردد، و این خود، گواهی صادق بر حقانیت مکتبی است که پیشوایان آن پیشگامان جهاد و شهادت در راه خدایند.
پایان پیام/562منبع: شبستان
کلیدواژه: اربعین حسینی پیاده روی اربعین اربعین مجلس مرز مهران زائران اربعین حسینی رای اعتماد مجلس شورای اسلامی اردبیل کربلای معلی عاشورا تا اربعین نهضت حسینی اربعین حضرت زینب س امام سجاد ع عاشورا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت shabestan.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «شبستان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۳۰۲۵۷۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مزیت اصلاحطلبان رو به اضمحلال؛ بالشتک ضربهگیر بین جامعه و حکومت از میان رفته
میتوان اینگونه ادعا کرد که احزاب اصلاحطلب و جبهه اصلاحات ایران (در وضعیت فعلیشان) قادر نیستند گام مؤثری در جهت تقویت نظام ادراکی شبکه حامیان، در درجه اول، و مخاطبان عام در درجه بعد بردارند.
سعید حجاریان، فعال سیاسی اصلاحطلب، در یادداشتی در مشق نو نوشت:
این نوشته تلاشی است برای طرح یک مسئله، آسیبشناسی یک روند و در حد وسع ارائه چند پیشنهاد، که در نوشته دوم تقدیم خوانندگان خواهد شد. برای ورود به بحث ناگزیر از طرح یک مثال هستم. همه ما در سطوحی با مسئلهها، بحرانها و بعضاً فجایعی دست به گریبان هستیم و برای مواجهه با آنها به ابزارهایی متوسل میشویم. این ابزارها در مواقعی به حل مسئله و مدیریت بحران کمک میکنند و حتی قادر هستند از فجایع جلوگیری کنند و در برخی موارد واجد چنین کارکردی نیستند. به گمان من به سیاست نیز میتوان از این منظر نگریست؛ یعنی مسئلهها، بحرانها و فجایعی را فهرست کرد و سپس پرسید آیا ابزارها و ابتکارهای متعارف احزاب، جبههها و حتی افراد واجد کارکرد مثبتی هستند یا خیر؟
کمی به عقب برمیگردم. از بدو تأسیس جمهوری اسلامی ایران، جریانی که ابتدا بهنام چپ [خط امام] و سپس اصلاحطلب شناخته میشد، کوشید ضمن تلاش برای درک صحیح وضع موجود، به بخشی از راهحل تبدیل شود. بهعنوان نمونه در زمانیکه گروههای سیاسی- نظامی عرصه سیاست و اجتماع را تسخیر کرده بودند، این جناح تلاش کرد بر وزن سیاست بیفزاید و از نظامیگری بکاهد یا به عبارتی از عرصه عمومی اسلحهزدایی کند که حاصل این تلاش به اعلامیه ده مادهای دادستانی ختم شد. یا، در دورهای که نظام اطلاعاتی کشور بهشکل پراکنده اداره میشد و هر گروه بهصلاحدید خود نسبت به عملکردش پاسخگو بود، تلاش شد نهاد اطلاعات کشور تجمیع شود و بهعنوان یک وزارتخانه تحت اشراف قوه مقننه قرار بگیرد تا امر پاسخگویی ممکن شود.
مضاف بر اینها میبایست به بحث زمان و مکان در فقه حکومتی ارجاع داد؛ باب این امر ابتدا از سوی بنیانگذار انقلاب اسلامی و در پی سنگینی نگاه فقه سنتی بر نظام تقنینی و حل مسئله کشور گشوده شد اما بعدتر جریان روشنفکری دینی با تلاش مضاعف بر آن شد نگاه و کارکردی متفاوت به دین ببخشد و از قرائتهای تئوکراتیک و جزماندیشانه بکاهد و بر ابعاد دموکراتیک و دگرخواهانه بیفزاید. افزون بر اینها میتوان درباره آنچه بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران گذشت نیز، تأمل کرد؛ دولت اصلاحات توانست با ابتکاراتی پرستیژ ایران را در منطقه و جهان ارتقاء دهد و ضمناً، در بحرانهایی مانند افغانستان، ۱۱ سپتامبر و همچنین حمله نظامی به عراق جنگطلبی و تنشزایی را تعدیل کند. و، در آخر باید به انتخابات ۹۲ اشاره داشت که جریان اصلاحات بهرغم پرونده مفتوح انتخابات ۸۸ در جمیع ابعاد، به بنبستشکنی کمک کرد و در جهت کاستن از سرعت فرآیند فرسودگی کشور گام برداشت. البته همه این موارد طبعاً واجد خطاها و کاستیهایی بوده است، که فهرستکردن و نقد قاعدهمند آنها میتواند راهگشا باشد.
اینک اما بهنظر میرسد دو فاکتور مذکور، یعنی درک صحیح وضع موجود، و نقشآفرینی بهعنوان بخشی از راهحل، اگر نگوییم به بنبست رسیده، دستکم با بحران اساسی مواجه شدهاند. بحرانی که دامنگیر احزاب اصلاحطلب، جبهه اصلاحات ایران و… نیز شده، و بیم آن میرود چون آفت بهسراغ ریشهها نیز برود.
درباره نظام ادراکی اصلاحطلبان. طی سالیان گذشته، مجموعهای از تلاشها رخ داد و کمک کرد تا اصلاحطلبان درکی نسبتاً روشن از وضع موجود یا به تعبیری «منطق موقعیت» بهدست بیاورند. این تلاشهای سه وجهی شامل ۱) فعالیت مستمر و هدفمند حزبی- جبههای، ۲) کوششهای محققانه، و ۳) حضور مؤثر در نظام اداری کشور بوده است که امروزه هر سه وجه محل تأملاند. یعنی آنچه مزیت نسبی اصلاحطلبان- بهعنوان جریان آلترناتیو- بهشمار میرفت، رقیق شده و رو به اضمحلال رفته است. در وجه اول شاهد فقدان خلاقیت حزبی از یکسو و کاستیهای بسیار در تئوریک و پراتیک سیاستورزی حزبی هستیم. در مقابل، رقیب که اساساً تحزب را امری ثانوی و مخل نظم عمودی- دستوری در سیاست میپندارد، ضمن آنکه خود همچنان به زیست محفلی و باندی وفادار است تلاش میکند با حداکثر توان از احزاب رقیب سازمانزدایی کند.
در وجه دوم با افت قابل ملاحظه تولیدات نظری، خاصه در زمینه مسائل توسعه و علوم انسانی روبرو هستیم و گاه، تلاشهایی رهزن و تعمیمهای انحرافی را مشاهده میکنیم که نهتنها قابلیت انطباق بر شرایط کنونی ایران را ندارند بلکه مخل پروژههای اصلاحی میشوند. در سوی دیگر، جریان رقیب تلاش داشته از کلمات مشئومه و حوزههای ممنوعه از قبیل علوم انسانی، الهیات جدید و جز اینها قبحزدایی کند و بهشکل قرارگاهی بر این حوزهها متمرکز شود و آنها را تصرف کند. تعدد نشریات علوم انسانی و برنامههای سمعی- بصری وابسته به نهادهای حاکمیتی تصویری بهنسبت روشن از این وضعیت به نمایش میگذارد. البته که نگارنده معتقد است هنوز این جریان با جوششها و کوششهای تئوریک معتبر فاصلهای قابل توجه دارد. به اینها اضافه کنیم ارتقاء متوسط سواد عمومی و تسلط بر زبانهای خارجی، و همچنین امکان دسترسی به منابع آکادمیک برای کنشگران آزاد و البته ابزارهای هوش مصنوعی، که قادرند بینیاز از ایستگاههای مرسوم تغذیه فکری جناحی، خوراک فکری شهروندان منفرد را تأمین کنند. در وجه سوم با عدم حضور مؤثر اصلاحطلبان در نظام اداری کشور مواجه هستیم. این عدم حضور تا حد زیادی معلول نگاه دگرساز و غیریتستیز ساخت قدرت بوده است چنانکه میبینیم عمده تلاش جریان رقیب اصلاحطلبان بر فتح بوروکراسی و ویژهخواری، آن هم به مبتذلترین شکل آن بوده است. اما از سوی دیگر نمیتوان بر یک ضعف اساسی، یعنی عدم کادرسازی و از آن مهمتر محافظهکاری، حتی در مواجهه با اختیارات قانونی چشم بست. ضعفی که در درجه اول نظام ارتقاء جناحی- باندی و در درجه بعد انواع تبعیضهای جنسی، قومی و… را در پی داشته است. معالوصف، شاید بتوان گفت اشغال بوروکراسی و ورود به سیاهه حقوق-دستمزدِ دولت دیگر لزوماً مزیت یک جریان سیاسی آلترناتیو بهحساب نخواهد آمد.
با این اوصاف میتوان اینگونه ادعا کرد که احزاب اصلاحطلب و جبهه اصلاحات ایران (در وضعیت فعلیشان) قادر نیستند گام مؤثری در جهت تقویت نظام ادراکی شبکه حامیان، در درجه اول، و مخاطبان عام در درجه بعد بردارند.
نقشآفرینی بهعنوان بخشی از راهحل. برای توضیح این سرفصل نخست میبایست تفکیکی میان سیاست پاییندستی (low politics) و سیاست بالادستی (high politics) قائل شد. اگر تا سالیان پیش میان این دو سطح از سیاست تعادلی برقرار بود، اینک بهنظر میرسد کفه سیاست بالادستی به سنگینی گرایش پیدا کرده است. بدین معنا که ساخت قدرت به ذیل اختیارات منصوص و حصری، و حتی شورایهای قانونی/فراقانونی بسنده نکرده و خود رأساً به امور پاییندستی ورود کرده است. از دیگر سو، سیاست پاییندستی بهحدی تنزل یافته است که اگر نگوییم هیچگونه امکان اثرگذاری بر آن مترتب نیست، دستکم باید بر اثرگذاریِ حداقلی آن تفاهم کنیم؛ آن هم در حد جوانان حزب رستاخیز که نهایتاً ذیل سیاست دفاع از مصرفکننده، آمار گرانفروشی و گرانفروشان را گزارش میکردند!
این وضعیت چندعاملی چرخ فعالیت کنشگران اصلاحطلب را دستخوش اختلال کرده است. به عبارتی نه ورودیها (inputs) با واقعیت همخواناند، نه نظام هنجاری با مطالبات جامعه تنظیم است، و نه با ابداعات و بضاعت کنونی راهی برای اثرگذاری باقی مانده است. برای این ادعا مثالهایی را ذکر میکنم که به نظر موجب صدمه دیدن پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان شدهاند. سابق بر این دستگاه ادراکی- تحلیلی جریان اصلاحات، حسب دریافت خود از وضع موجود از طریق ابزارهای در دسترس، به اموری به نسبت کلان واکنش نشان میداد. برای نمونه میتوان به مجموعه بیانیههای تحلیلی جبهه مشارکت ایران اسلامی اشاره داشت. بخشی از آن متون، فارغ از آنکه در یک ساعت «س» بدل به کیفرخواست شدند، ایستارهایی را فراهم آوردند که عمدتاً، گفتوگو و نقد در عرصه عمومی را بهدنبال داشتند. حال آنکه امروز با تغییر گارد حاکمیت و گذار به الگوهایی جدید و نامتعارف از جمله در:
الف. مسئله واگذاری و تخصیص منابع،
ب. مسئله خصوصیسازی،
پ. مسئله نظام دانش و طبقاتی شدن آن،
ت. مسئله کارگران و زیر ضرب رفتن آنها و فقدان توان چانهزنی مؤثر این قشر،
ث. مسائل نظام درمان و تعرفهها،
ج. مسئله شهر و الگوی دفرمه توسعه آن،
چ. مسئله تبعیض مضاعف در تحرکهای عمودی در بوروکراسی خاصه در مورد زنان و نیروهای مستقل و صاحب فکر، و…
کوششی درخور، جهت فهم مسئله و تجویز راهحل صورت نمیپذیرد یا اگر هم تلاشی صورت میگیرد، ارتباط مؤثری با جامعه هدف برقرار نمیکند. به عبارتی جریانی که سابقاً دارای تصویری کلان از نظام اداره عمومی کشور بود، اینک فاقد آن تصویر شده است. به اینها اضافه کنیم مواردی که به سیاستهای کلی نظام راجع است و اساساً باب گفتوگو دربارهشان بسته است؛ خواه بهعلت محافظهکاری، خواه بهدلیل فقدان تئوری منسجم و منطبق با واقعیت، و خواه بهسبب انذارها و محدودیتها.
این وضعیت ترسیم شده سه پیامد را بهدنبال دارد. نخست آنکه کارویژه اصلاحطلبان- که همان دیوار حائل (بالشتک ضربهگیر) میان جامعه و حکومت بود، از میان میرود. یعنی حاکمیت صرفاً خود را در برابر توده مردم میبیند و طبعاً «قهر» را بر سایر ابزارها رجحان میدهد. دوم آنکه، جامعه بهسوی نوعی خودبسندگی هدایت میشود و بیپشتوانه و بدون تئوری و پیوستگی تاریخی به وادی عمل وارد میشود و بهشکل اقتضایی عمل میکند. نام این وضعیت را میتوان «تسطیح سیاست» نهاد، بدین معنا که تصادم دولت و جامعه بهغایت افزایش پیدا میکند و مردم مستمراً متحمل هزینههای گزاف میشوند. ضربهناپذیری- یا ضربهپذیری حداقلی- مردم بهشکل تودهای در دولت اصلاحات میتواند مؤید این تحلیل و اهمیت این کارویژه اساسی باشد؛ چنانکه در تمامی ادوار دولت در جمهوری اسلامی جز دولت اصلاحات ضربهپذیری تودهای، چه برآمده از اعتراض و چه برخاسته از شورش وجود داشت و دولت نتوانست بهعنوان ضربهگیر از وارد آمدن خسارت به مردم بکاهد.
سوم آنکه متعاقب این روند نوعی تصویرسازی دفرمه به نظام تحلیلی اصلاحطلبان تحمیل میشود. نخستین مرحله این تصویرسازی، اختلال در نظام مسئلهیابی است. این اختلال، که شاید در پزشکی نیز شایع باشد، با تشخیص نادرست بیماری و تجویز نادرست دارو همراه است. مرتبط کردن سنگاندازیها در پروسههای اصلاحی، و برگشتپذیری آنها به مؤلفههایی چون «لحن»، «ادبیات تحریکآمیز» و… جزئی از این نظام اختلالی است؛ حال آنکه میتوان فهرستی از لحنهای آرام، و ادبیات غیرتحریکآمیز را بر آفتاب فکند و این فرضیه را ابطال کرد. دومین مرحله این تصویرسازی «برساختن خصم» است. چنانکه اختلال در نظام مسئلهیابی به هسته مرکزی یک تفکر بدل شود، ناخودآگاه آن تفکر به برساختن خصم رهنمون میشود. بدین معنا که آگاهانه یا از سر خطای تحلیلی صرفاً به بخشی از صحنه سیاست نور تابانده و خصمِ جدید علتالعلل مسائل معرفی میشود. حال آنکه اساساً منطق اصلاحات، نه خصمپرور است و نه حذفمحور.
در بخشهای بعدی این یادداشت، تلاش خواهم کرد به طرح پیشنهادها و تجویزهایی ناظر به آینده جریان اصلاحات بپردازم.